اقتصادناب_یادداشتی بر شهادت احسان جامعی-آتش نشان فداکار ایستگاه ۶۳ تهران
قرار بود به آتش بزند؛ اما رسم نبود آتش بگیرد.
آتشنشانان! این سیاووشان پاک آیین و پاک تن که ققنوس وار بر آتش میزنند و میسوزند چه دیدهاند از جمال محبوب؟ و چقدر عیار عاشقیشان بالاست که اینگونه بی هیچ ترس و واهمهای با شعلههای سرکش، دسته و پنجه نرم میکنند؟
سالهاست میشنویم آتشنشانی حین نجات چند کارگر از زیر آوار، خفه شد! آن یکی که برای نجات دختر بچهای گرفتار آمده در آتش، به دل حادثه زد سربلند بیرون آمد اما بینفس! دختر بچه را به دست پدر بیتاب سپرد و خود در آغوش پدر، پرکشید. یکی دیگرشان تنها دو روز از دامادیش گذشته بود که شنید اتومبیلی در بزرگراه واژگون شده و یک کودک یک ساله در میان آهن پارهها گرفتار آمده. کودک را بیرون کشید. به دست نیروهای امداد رساند و برای اطمینان از اینکه کس دیگری گرفتار نباشد به ماشین نزدیک شد که انفجار و… از آن همه هیکل، فقط کلاهش به یادگار برای مادر ماند. یکی دیگرشان تازه از دانشکده فارغ التحصیل شده بود قرار بود جشن فارغ التحصیلی بگیرد در همان ایستگاه محل خدمت که خبر دادند تعدادی نوجوان که برای جشن چهارشنبه سوری مقدار زیادی مواد محترقه جمع کردهاند حالا مواد منفجر شده و نوجوانان ماندهاند و شعلههای مهیب دود و آتش و آوار ساختمان. همه، ورودش به ساختمان را دیدند؛ یکی یکی بچهها را بیرون کشید و برای نجات آخری که رفت همانجا سوخت! اگرچه قبلش پسربچه را از طریق نردبان طنابی به پایین فرستاده بود.
و درست دی ماه ۱۳۹۶، ساختمان پلاسکو مقهور قهر آتش شد و در هیبت دیوی چند سر خودنمایی کرد. از طرف مهارش میکردی از جایی دیگر سر برمیآورد تا… شد آنچه نباید. این کبوتران سپید آیین که پیش از این، یکی یکی پرواز میکردند، این بار، گرد آمده در حلقهی دوستان به دیدار معشوق ازلی رفتند.
چه شد؟ چه دیدیم؟ چه راهکاری پی گرفتیم؟ مسئولانمان چه کردند؟ فقط تا مدتها تیتر یک اخبار در تلویزیون و رادیو و مطبوعات، خبر فداکاری و مظلومانه پرکشیدنشان بود.
همه حرف زدند. الحق و الانصاف هم خوب حرف زدند. فلان مسئول از شجاعتشان گفت. این یکی از ایثارگریشان. آن دیگری، با ربط یا بی ربط از حمایتشان حرف زد. مردم هم در این میان با ارسال پیام و عکس و نوشتن مطلب در صفحات مجازی تلگرام و اینستاگرام سعی کردند بگویند که ما به یادتان هستیم. و یکی هم آن وسط پیدا شد که حرف از بیمهی این عزیزان بزند. زد! و همان روز، خیلی از آتشنشانان لبخند زدند. لبخندی که همه، تعبیر به خوشحالی کردند، ولی معلوم شد که به ما و به خودشان گفتند: خوش خیال نباشیم. از این وعدهها زیاد شنیدیم. اگر کسی پیدا شد که درست مثل خود ما به جای حرف، دل به عمل داد، شرط است.
در این میان همه گفتند. همه نوشتند. همه به تصویر کشیدند. تنها آتشنشانان و خانوادههایشان سکوت کردند و در سکوت نظارهگر شدند. شاید میخواستند به من و شما و همهی ما بفهمانند ما مرد عملیم نه حرف. ما پیشتر از اینها و بیشتر از اینها شنیدهایم و خواندهایم و دیدهایم اما از جنس شما نیستیم. چون ما در سکوت فقط و فقط عمل میکنیم. و حالا هم منتظریم که ببینیم اگر آزمون دیگری شد شما پایبندترید یا ما؟!
و آزمون و آزمونهای بعدی هم آمد. برخی کوچک و برخی بزرگتر. هربار این عاشقان بیادعا در سکوت رفتند و در سکوت برگشتند. حالا آن وسط هم پیش میآمد که مثلاً یک روز خبر عملیات و اقدامهای به موقعشان به دست خبرنگاری، مسئولی، شهروند خبرنگاری، کسی میرسید و به آن پر و بال داده میشد. یک روز هم نه. ولی در تمام این مدت آنان همچنان کار میکردند و کار میکردند چون در پی ترفیع و مقام نبودند و نیستند. کار میکردند چون نجات جان دیگری را وظیفهی خود میدانستند.
یکسال از حادثه غمانگیز ساختمان پلاسکو گذشت. در تمام این مدت، نفهمیدیم مسئولان، خوابیدند؟ خودشان را به خواب زدند؟ یا کلاً فراموش کردند آنچه که گفته بودند؟!
اما نه آتشنشانان، نه خانوادههایشان فراموش نکردند که رسم آنان فراموشی نیست. یادآوری است. هر روز و هر ساعت به خودشان یادآوری میکنند که رسالتشان نجات است و یاریرساندن؛ آن هم بیهیچ چشمداشت یا ذرهای توقع.
هر روز و هر ساعت پدری، مادری، همسری، خواهر و برادری و حتی فرزندی با تردید با عزیز آتش نشانش خداحافظی میکند و هزار بار از خود میپرسد آیا امروز سالم برمیگردد؟ و هر روز و هر ساعت آتشنشان با خودش تکرار میکند امروز هم میروم تا یک زندگی را نجات دهم.
و حالا احسان جامعی؛ قطعاً روزی که از خانه میشد مثل همهی پدرها صورت دخترک دو سالهش را بوسید. مثل همهی پدرها قول داد که زود برگردد با یک عروسک؛ شاید هم یک شکلات خوشمزه. و مثل همهی پدرها میخواست به قولش عمل کند که آتش مهلت نداد.
و فردای پروازش، بیشتر خبرگزاریها تیتر زدند:” آتشنشان فداکار ایستگاه ۶۳ آتشنشانی تهران در جریان عملیات اطفای حریق به شهادت رسید”.
و این بار هم سازمان آتش نشانی ماند و خانوادههای این عزیزان فداکار و آتشنشانان و داغی که در سالگرد حادثه پلاسکو، سر باز کرد. و هزار سؤال بیپاسخ. هزار تردید. هزار درد؛ اما یک دنیا عشق که باز هم ادامه میدهیم و بر سر تعهدمان برای نجات گرفتار آمدگان در حادثه، جان میدهیم. شاید آن روزی که آن مسئول، خبر بیمهی آتشنشانان را میداد، احسان هم لبخند زده بود.
راستی مسئولانی که وعده بیمه آتشنشانان را داده بودند؟ کجا هستند؟!