چگونه بیمه مرکزی از هلو به سنهاب رسید؟!/ راه سختی که غفاری طی کرد
گفتگوی خواندنی بیمه داری نوین با محمد غفاری بانی سنهاب(قسمت اول)
اقتصادناب_به بیمه مرکزی گفتم این نرمافزار فعلی شما خیلی قدیمی است. گفتند نه تو نمیدانی چه کارهایی از این برنامه برمیآید. اما بعد فهمیدم این نرمافزار در سطح حتی نرمافزارهایی مثل هلو هم نیست. سالها بیمهی مرکزی با این نرمافزار قدیمی کار میکرد و چنین هزینهای بابت پشتیبانی آن میپرداخت و تازه پولش را از طریق دوبی پرداخت میکردند. /بزرگترین مشکل ما با بیمهی ایران با مدیریت آقای سهامیان بود که هم پورتفویشان خیلی بالا بود و هم خیلی مدیریت سنتی و مقاومی داشت./کلی تبلیغ کردند که بیمهی مرکزی دارای کُر شد و صنعت اول دولت شد.
به گزارش اقتصادناب به نقل از نشریه بیمه داری نوین وقتی پای صحبت بانی سنهاب نشستیم صحبت های محمد غفاری خیلی جذاب تر از آنی بود که پیش بینی می کردیم. نحوه زیست وی از یک سود و نحوه همکاری که از ابتدا با بیمه مرکزی داشت همگی بر جذابیت مصاحبه افزود.
غفاری متولد شهر قم و دانش آموخته رشته مهندسی برق مقطع ارشد است و به واسطه علاقه ای که به حوزه برنامه نویسی داشته از زمان دانشجویی در این مسیر گام برداشته موفقیت های خوبی هم در این خصوص کسب کرده است.
نحوه همکاری غفاری با بیمه مرکزی ساده تر اتفاق افتاد اگر چه بعد از حدود ۱۲ سال پیچیده تمام شد.
از ابلاغ آیین نامه هایی مرتبط با توسعه فناوری اطلاعات و تجارت الکترونیک در سالهای اولیه دهه ۸۰ سالها گذشته بود که بیمه مرکزی به فکر به روز رسانی زیرساخت های فناورانه خود افتاده بود. پای صحبت های محمد غفاری که می نشینیم بسیار خواهیم آموخت.
این گفتگو را در سه بخش منتشر می کنیم.
قسمت اول را می خوانیم:
* کجا متولد شدید؟
من متولد سال ۱۳۵۵ در قم هستم. دوران تحصیل تا مقطع دیپلم قم بودم. البته سال اول و دوم دبیرستان به دلیل کار پدرم مسکو زندگی کردم.
* شغل پدرتان چه بود؟
پدرم معلمی بود که اعزام به خارج میشد و برای سفارتخانهی آنجا انتخاب شدند. زمانی که ما به آنجا رفتیم زبان روسی بلد نبودیم و درست زمان انتقال دولت کمونیستی به سوسیالیستی در سال ۱۹۹۱بود. یک سال در زمان گورباچف و یک سال در زمان یلتسین آنجا بودیم همان تابستانی که در آنجا مجلس را آتش زدند و انقلاب شد. دقیقاً پانزده سالم بود و آنجا یک انقلاب را تجربه کردم.
* آیا از تجربهی آن دو سال چیزی برای سالهای بعدی خود اندوختید؟
اولین نکتهاش این بود که آنجا من دو سال خودم درس خواندم. یعنی سال اول و دوم دبیرستان بهصورت خودخوان درسها را مطالعه میکردم و برای امتحانها به ایران میآمدم. این موضوع خیلی به من کمک کرد که روی پای خود بایستم. مثلا من برای کامپیوتر هیچ کلاس و دورهای نرفتم. اما الان در بعضی جاها من را بهعنوان مهندس نرمافزار هم میپذیرند. ازطرفی بعد از مدتی زبان روسی را هم یاد گرفتم.
* بعدها دیگر هیچوقت به روسیه نرفتید؟
دانشگاه علم و صنعت در سال ۷۵ یک اردوی آسیای مرکزی برگزار کرد و در این اردو دانشجویان رشته صنایع که من هم جزو آنها بودم را به ترکمنستان، قزاقستان، ازبکستان و تاجیکستان بردند. من در این اردو نقش مترجم را نیز ایفا کردم.
* از زمان ورود به دانشگاهتان بگویید.
از مسکو که به قم برگشتم، درسم ضعیف شده بود. چون خودم درسها را میخواندم بنابراین شروع کردم از صفر شروع کردن. دو سال از خانه بیرون نیامدم و فقط درس خواندم. معدل سال آخرم ۱۸ شد، کنکور دادم و رتبهی ۴۴۰ بهدست آوردم. در مدرسهمان نفر اول شده بودم. در دانشگاه در رشتهی برق و قدرت قبول شدم. فوقلیسانس را هم در همان رشتهی برق قدرت قبول شدم. اما همزمان کار هم می کردم از طریق دوستان به فرودگاه امامخمینی رفتم. آن زمان در حال ساخت بود. من از زمان خاکریزی آنجا حضور داشتم تا زمان تاسیس.
* ارادهی قویای داشتید. حتماً در زمینهی نرمافزار هم همین اراده به کمکتان آمد.
بله اراده در هر کاری مهم هست من در نرمافزار هم همین قدر اراده یادگیری داشتم تا جائی که به بانک نرمافزار فروختم. همانطور که میدانیم بانکها در حوزهی نرمافزار خیلی بسته عمل میکنند و کسی را درون خودشان راه نمیدهند. بانک صادرات، تجارت، پاسارگاد هرکدام شرکتهای خاص خودشان را در زمینهی نرمافزار داشتند. من حتی به فناپ نرمافزار فروختم. خود فناپ میگفت تو چطور به ما نرمافزار فروختی؟
همان زمان که به فرودگاه میرفتم نرمافزاری به نام دستنویس برای کتابخانهی ملی طراحی کرده بودم. کل نسخههای فارسی دستنویس کتابخانهی مجلس و کتابخانهی ملی را که عدهای جمعآوری کرده بودند، در این نرمافزار قرار داده بودم که دانشجوها میتوانستند در آن سرچ کنند. این را بهصورت سیدی به جناب سرهنگ در زمان دوران سربازی نشان دادم. گفتند ما هم به نرمافزاری نیاز داریم تا کلیه کل فرایندهای سازمان را متمرکز کنیم. صبح مینشستم پای سیستم و تا ساعت ۶ که همهی سربازها رفته بودند، میماندم تا نرمافزار را تمام کنم. اصلا از نرمافزار خسته نمیشدم. من برای طرحکاد دوران دبیرستانم به سراغ کامپیوتر رفتم. آن زمان داس ۶ بود. بعضی وقتها مدیر موسسه در را میبست و میرفت و من میماندم. یادم هست یک بار دیدم درها قفل شده و من آنجا ماندهام. اینقدر در کامپیوتر غرق میشدم.
خلاصه نرمافزار را برای مجموعهی سپاه نوشتم. بعد از اینکه از نتیجهی کار راضی بودند گفتند برای سردارها دوره بگذارم. سردارهای سپاه میآمدند جلوی من که یک سرباز ستوان یک بودم، آموزش میدیدند.
من در ازای این کارها هیچ درخواستی نداشتم. یک روز سرهنگ آمد و گفت: «در ازای این نرمافزاری که نوشتی چه چیزی از ما میخواهی؟» گفتم: «هیچ چیز.» گفت: «برو فقط یک روز در هفته بیا.» سرداری بود به اسم مینایی که هنوز عیدها به او تلفن میکنم.
* شما در تهیه نرمافزار گزارشگری مالی هم تجربه دارید؟
بله ، نرمافزار گزارشگری مالی را همانزمان نوشتم و به شرکت ایرانخودرو فروختم. بعد از آن کار نرمافزار را ادامه دادم. شرکتی دایر کردم و به سراغ گروه داروسازیها رفتم و کار را برایشان پرزنت میکردم.
* در چه محیطی مینوشتید؟
ASP1. کتاب خطی را با دلفی ۲ نوشته بودم. اما از همان زمان سربازی پروژههای ASP3 را شروع کردم بعد ASP.NET یک و دو آمد و با کار کردم.
خلاصه بعد از بازاریابی برای مجموعهی داروسازیها، آنها خیلی استقبال کردند نرمافزار تمام داروسازیهای جاده مخصوص را من نوشتم. خوبی ماجرا این بود که آنها مدام ایدههای جدید میدادند، ما نرمافزار را تغییر میدادیم و نسخهی جدید تولید میکردیم.
خلاصه نرمافزارنویسی ادامه پیدا کرد. مدتی درگیر بانکها شدم. یک سال با بانک تجارت کار میکردم. سیستم بانکی آنها بسیار قدیمی و مربوط به قبل از زمان ادغام بود. سیستم کدینگ آنها هنوز به نام نک بود. بعد عددها را برعکس تایپ میکردند. چون برای اینکه عددها در نرمافزار راستچین شود مجبور بودند آنها را برعکس بنویسند. وقتی خواستم برایشان سیستم گزارشگری بنویسم اول پالایش دیتایی برایشان نوشتم که داده را از سیستمشان پالایش کنم.
بعد به بانک پاسارگاد رفتم. آنها شرکت فناپ را داشتند. گفتند نرمافزار را نمیدهیم و باید شخصی آن را خریداری کنید. بنابراین بهصورت شخصی با من قرارداد بستند. چون فناپ اجازه نمیداد کسی به داخل سیستمش راه پیدا کند. نرمافزار را نوشتم و بعد فناپ اتفاقاً نرمافزار من را نوشت. گفتم من مشکلی ندارم اگر دوست دارید بنویسید. یعنی درواقع پاسارگاد نرمافزار گزارشگری مالی من را عیناً کپی کرد. اسم این نرمافزار حسابورز بود.
در همین حین که درگیر کار با بانکها بودم، پرزنتی هم به بیمهی مرکزی ارائه دادیم. البته قبل از آن برای شرکتهای سرمایهگذاری البرز، شرکت سرمایهگذاری بانک ملی، تولیپرس و شرکت نفت هم نرمافزار را نصب کرده بودم.
متاسفانه باید بگویم چقدر مملکت فقیر است. اگر در کشورهای خارجی کسی چنین کاری میکرد نرمافزارش طی یک سال ده تا رقیب پیدا میکرد. اما نرمافزار من هنوز رقیب ندارد. نمیگویم من کار خارقالعادهای انجام دادهام، منظورم این است که چقدر ما امکانات داریم، اما اینهمه متخصص و کار را هدر میدهیم.
* چطور شد به بیمهی مرکزی رفتید؟ کسی پیشنهاد داد؟
نه. ما به همهی سازمانها سر میزدیم. هر جا سیستم گزارشگری داشتند ما به آنجا میرفتیم. بهرحال تمام سازمانهای ایران صورت مالی تهیه میکنند.
به آنها گفتم این نرمافزار فعلی شما خیلی قدیمی است. گفتند نه تو نمیدانی چه کارهایی از این برنامه برمیآید. اما بعد فهمیدم این نرمافزار در سطح حتی نرمافزارهایی مثل هلو هم نیست. سالها بیمهی مرکزی با این نرمافزار قدیمی کار میکرد و چنین هزینهای بابت پشتیبانی آن میپرداخت و تازه پولش را از طریق دوبی پرداخت میکردند. این برنامه درواقع نرمافزار غالب شرکت نفت بود. وقتی تحریمها آغاز شد و پشتیبانیها قطع شد، نرمافزار اکسپایر شد. یعنی لایسنسهای آن یکساله اکسپایر میشد. تا مدتی اینها تاریخ را برمیگرداندند و از آن استفاده میکردند. شرکت سان درواقع با همین مشتریهای ایرانش زنده بود و احتمالاً بعد از تحریم، آن شرکت از بین رفت. نرمافزار عجیب و غریبی بود که مجبور بودند فارسی را بهزور در آن جا دهند. علامت پوند کنار عددها میآمد. وضعیت ناجوری بود. بانک اطلاعاتشان مربوط به عهد دقیانوس بود. معلوم نبود چه کسی این برنامه را به اینها فروخته بود. تاسف خوردم که جوانهای ما بیکارند و اینها چنین پولهایی میدهند. بیمهی مرکزی درواقع از زمانی که کامپیوترها وارد بانکها شده بود، با این نرمافزار کار کرده بود.
* یعنی اینهمه سال کسی برای بررسی دوبارهی آن و ارائهی محصولی دیگر نیامده بود؟
چرا میآمدند، اما اینها میگفتند بهدرد نمیخورد. بعد ما فهمیدیم مثلا ده تا مرکز حساب تعریف کرده بودند. بهطور کلی نگاه سنتی بسیاری از افراد در بیمهی مرکزی به کار صدمه زده و پیشرفت را سخت کرده است. متاسفانه نهادهای دولتی تابع هستند. کارمند اختیاری برای تصمیمگیری ندارد. همچنین قدرت ریسکی هم ندارد و معلوم نیست اگر تصمیمی بگیرد چه تبعاتی برایش داشته باشد.
خلاصه آنکه دیتا را پیدا کردم و گفتم اگر به قرارداد رسید، من کار را برایتان انجام میدهم.
رفتند و یک سال خبری از آنها نشد. بعد از یک سال کسی زنگ زد و گفت: «نرمافزاری که پارسال برایمان دمو کردید را میفروشید؟» گفتم: «بله.» گفت: «به چه قیمتی؟» گفتم: «۲۵ میلیون تومان.» گفت: «خداحافظ!». دو هفته بعد زنگ زدند گفتند: «قرارداد آماده است، بیا و نرمافزار را بفروش.» گفتم: «شما که خداحافظی کردید.» گفتند: «نه ما رفتیم قیمت گرفتیم، قیمت شما بالاست.» گفتم: «نه قیمت نرمافزار همین است.» خلاصه با همان قیمت نرمافزار را پیادهسازی کردیم، ولی قرار شد ارزش افزوده از آن کم کنند. نرمافزار من مثل قطره آبی که به کویر میآید، خیلی نمود پیدا کرد. خیلی به چشمشان آمد و مدام در موردش سوال میکردند. آن زمان آقای کریمی تازه به بیمهی مرکزی آمده بودند. آقای نوروزی هم بودند.
روزی که رفتم نرمافزار را تحویل دهم، گفتند: «ما در بیمهی مرکزی برای یکی از فعالیتهایمان گزارش تهیه میکنیم. ما از حق بیمههایی که از شرکتهای بیمه میگیریم گزارشی تهیه میکنیم که اطلاعات خاصی در آن نشان داده شود. شما میتوانیم این گزارش را برایمان تهیه کنید؟» گفتم: «دیتای این گزارش از کجا میآید؟» گفتند: «دیتای آن دستی است. در اکسل وجود دارد. آن را باید از اکسل بخوانی.» پیش خودم گفتم مگر من بیکارم؟ از اکسل که دیتا نمیخوانند. گفتم:« اینطور نمیشود باید سیستمی برای این کار درستی کنید.» گفتند: «نه. ما میخواهیم سیستم کُر بنویسیم و همه چیز را مستند کنیم.» همهی اطلاعات را از اکسل وارد میکردند. آنقدر که اطلاعات زیاد بود که بعضی از بچههایشان آرتروز انگشت گرفته بودند. بعضی وقتها فایل اکسلی که به من میدادند، انقدر بزرگ بود که روی سیستم من باز نمیشد. مثلا ۱۰ دقیقه طول میکشید تا بالا بیاید. بزرگترین هنری که کرده بودند این بود که قبلاً کاغذی بود و حالا از طریق سیدی میفرستادند. یک مرکزی دریافت سیدی در بیمهی مرکزی بود که سیدیها را میگرفت و ردیف میکرد. حالا در سیدیها بعضی اطلاعات در ورد بود، بعضی در اکسل آنهم در فرمتهای مختلف بود.
گفتم: اینطور نمیشود. من سیستمی درست میکنم که اطلاعات را از اول داخل آن وارد کنند. خیلی سیستمشان ضعیف بود. زمانی که من به آنجا وارد شدم جز چارگون که سیستم اتوماسیون اداریشان بود، هیچ نرمافزار دیگری نداشتند. آن هم تازه آمده بود و داشتند آموزش میدیدند. این بزرگترین تکنولوژیشان بود.
گفتند: «کار چقدر طول میکشد؟» گفتم: «کی میخواهید؟» گفتند: «سه ماهه آن را میخواهیم.» آقای نوروزی در جایی به من گفت: «ببین عمرهای مدیریتی در اینجا سه ماهه است. اگر نتوانی در سه ماه این را به ما بدهی، ممکن است اصلا کار به نتیجه نرسد.»
در آنجا من خیلی از پروژههایم منجمله پروژهی حسابورز را متوقف کردم. پروژهای را داشتم برای شرکت نفت آماده میکردم که اگر آن را میفروختم، الان کل فلات قارهی جنوب و تمام پتروشیمیها داشتند از نرمافزار من استفاده میکردم.
خلاصه در بیمهی مرکزی فرمها را درست کردم. بوردرو سه اداره با هم فرق داشت. فرم را درست کردم و گفتم اطلاعات را در این وارد کنید. گفتند: «اینطوری که کار ما باز زیاد شد، ما گفتیم کار ما را کم کنید.» گفتم خب سیستم گزارشگیری آسانتر میشود. آقای نوابی گفت: «بده اطلاعات را خودشان وارد کنند.» گفتم: «مگر با شرکتهای بیمه شبکه دارید؟» گفتند: «نه.» گفتم: «پس چطوری خودشان وارد کنند؟» پیش آقای نوروزی رفتیم و گفتیم اگر میخواهید این کار را انجام دهیم و تایید کردند و گفتند انجام دهیم. ویپیانی در اینترنت بالا آوردند که شرکتها به آن وصل شوند و اطلاعاتی که قبلاً در سیدی میفرستادند حالا در این وارد کنند. البته میگفتند فعلا هم با سیدی بفرستید و هم در اینجا وارد کنید. یعنی هنوز حاضر نبودند تغییری در روال بدهند. فایل اکسل را اتچ میکردند و با این فرم میفرستادند و بعد سیدی را هم میفرستادند تا قرص و محکم شود. جالب اینجاست که با این شرایط آییننامهها هنوز به سبک قدیم بود و آییننامهی دریافت بوردرو کاغذی که مربوط به سال ۵۴ بود، هیچ تغییر نکرده بود.
این فرمها تبدیل به معجزهی بیمهی مرکزی شد و گفتند ما نرمافزار آوردیم. البته انجام این کار ظرف سه ماه سخت بود. من ۶ صبح به بیمهی مرکزی میرفتم و ۹ شب بیرون میآمدم.
آخر سال ۸۹ بالاخره گزارش با دکمهای بیرون آمد. همه شگفتزده شده بودند و میگفتند چقدر علم پیشرفت کرده است!
جالب این است که برای نوشتن این نرمافزار، هیچ قراردادی نداشتم. چون میگفتند قراردادهای اینجا باید به کمیسیون معاملات برود و مناقصه برگزار شود. من هم گفتم: «حالا شما چون گفتید من کار را برایتان انجام دادم، اما انصافاً پولش را به من بدهید.» گفتند: «باشه.» و البته پولش را دادند.
در بیمهی مرکزی نمیخواهم بگویم کار خیلی بزرگی انجام دادیم، اما ظرف مدت زمان سهماههای که تعیین شده بود کار انجام شد.. بعد از آن جلسهای با آقای نوروزی داشتیم آقای نوروزی گفت: «رییسکل ما کُر بیمهای میخواهد.» گفتم: «کُر چیست؟» گفت: «این مستنداتش است. بیا و این را بخوان.» برایم همه چیز عجیب بود. اصلا نمیدانستم بیمه چیست. حتی بیمهی ثالث را بهدرستی نمیشناختم. چه رسد به عمر و حوادث. گفتم: «من اصلا از اینها سر در نمیآوردم. اگر این مستندات شماست، بدهید برایتان بنویسند.» گفت: «ما دو بار مناقصه برگزار کردیم. یک بار دادهپردازی آمد و یکبار فناپ. قیمت هم دادند. اما به دلیل به تغییر مدیریت برخورد کرده و درکل به نتیجهای نرسیدیم. شما میتوانید بنویسید؟» گفتم: «اگر قرار بر کار باشد برایتان انجام میدهم. اما هیچ چیز از بیمه نمیدانم.» گفت: «ما زمان هم نداریم. رییسکل گفته پنج ماهه باید آماده شود.» گفتم: «کاری که من سه ماهه برایتان انجام دادم کار بزرگی نبود. اما کاری که الان میخواهید با این حجم بزرگی، شدنی نیست و ظرف پنجماه چیزی از داخلش درنمیآید.» گفت: «نه. رییسکل گفته در پنج ماه باید به نتیجه برسد.» آقای کریمی هم آدم عملیاتی و جدیای است. بعداً که در جلسات با ایشان آشنا شدم، میدیدم که چطور در کار جدی هستند. گفتم: «راهحل این است که کار را کوچک کنیم. عملیاتی فکر کنید. چه کاری میخواهید با این کُر انجام دهید؟» گفتند: «یکی از استفادههایمان این است که با آن بوردرو تهیه کنیم. بوردروهای خوداظهاری که شرکتهای بیمه اعلام می کنند (که مثلا این تعداد حقبیمه با این مبلغ و این تعداد خسارت با این مبلغ خودمان داشتهایم) را از روی این بخوانیم.»
بوردرو یعنی خلاصهی عملیات بیمهگری. یعنی نه با ذکر جزییات، بلکه بهصورت خلاصه به شما میگویم که مثلا بیمهنامهای فروختهام به این شماره، به این مبلغ و این تاریخ صدور. این بوردروی صدور است. بوردروی خسارت هم داریم که در آن گفته میشود در این تاریخ به این بیمهنامه خسارت پرداخت کردهام. سرجمع اینها را به صورت عملیات گزارش میگرفتند. بوردرو پیوست بود. کاری که در مرحلهی پیش انجام دادیم این بود که خلاصهها را وارد و ریز آن را هم بهصورت فایل پیوست کنند.
* هدف آنها از داشتن کُر چه بود؟
هدف آنها از داشتن کُر این بود که خلاصهوضعیتی که بهصورت خوداظهار میگیرند، از داخل بیمهی مرکزی استخراج شود. گفتم من نمیتوانم ظرف پنج ماه چنین کُری که شما میخواهید را بنویسم. من حتی سواد خواندنش را هم ندارم. ولی میتوانم خلاصهوضعیت را بهصورت ریز برایتان تهیه کنم. اگر بیزینس ما صدها جدول میشد، آن را تبدیل به ۱۰ جدول اطلاعاتی کردیم. فیلدها را هم محدود به مواردی کردیم که به بوردرو منجر شود. برایشان هم کاملاً توضیح دادم که دارم چه کاری انجام میدهم. گفتم فکر نکنید این به شما سیستم بیمهگری تحویل میدهد. فقط میتوانید دیتا را به اینصورت دریافت کنید.
کار خیلی پیچیدهای نبود. انجامش دادیم. هنوز سیستم بیمهگری در کار نیست و مفاهیم بیمهای در آن وجود ندارد. کار ما فعلاً جمعآوری اطلاعات و گزارشگری بود. مفاهیم را بهوجود آوردیم. در آن زمان داشتند شبکهای برای ارتباط با شرکتهای بیمه ایجاد میکردند و میگفتند اطلاعات را باید طبق این ساختار به ما بدهید. این اولین بار بود که بیمهی مرکزی ساختار اطلاعاتی ارائه داد. ساختار اطلاعاتی بیمهنامه دادیم که شامل شمارهی بیمهنامه، تاریخ صدور، تاریخ شروع، تاریخ پایان، حق بیمه، سرمایه، واحد صدور و کارمزدهاست. اینها مربوط به سال ۱۳۹۰ است.
این فرم درواقع فرم دریافت اطلاعات بوردروها بود. منتها گفتم در همین سیستم کوچک باید ارتباطها برقرار باشد. یعنی اگر شرکت بیمه خسارتی را الان برای این ماه اعلام میکند باید بیمهنامهاش را هم اعلام شود. کار پیچیدهای نیست ولی چالش وحشتناکی بهوجود آورد. چون سیستمهای خسارت در بسیاری از شرکتهای بیمه از سیستم بیمهنامه جدا بود. خیلی از شرکتها سیستم پرداخت خسارت داشتند. فقط شمارهی بیمهنامه میزدند و بکگراند اطلاعاتی بیمهنامه را نداشتند. نمیدانستند بیمهنامه چه زمانی صادر شده، چه کسی صادر کرده، بیمهگذار چه کسی بوده. ولی خواستهی ما منطقی بود. کسی نمیتوانست در برابر آن مقاومت کند. میگفتیم اگر شرکتی الحاقیه میزند، بیمهنامهاش را حتی اگر مربوط به ۱۵ سال پیش است، باید اعلام کند. یکی از چالشهای ما با خانم نوحی همین بود. میگفت: «چرا باید بیمهنامهاش را اعلام کند؟» میگفتم: «چون سیستم ما مجبورشان میکند.» میگفت: «خب چرا سیستمتان مجبورشان میکند؟» میگفتم: «چون این سیستم اطلاعاتی است.» میگفت: «همان شمارهی بیمهنامه کافی است. در بوردروی ما شمارهی بیمهنامه کافی است.» میگفتم: «از نظر من کافی نیست. باید بگویید بیمهنامه مال چه کسی بوده. شمارهی بیمهنامه کافی نیست.» میگفتند: «در کاغذها هست.» میگفتم: «نه ما فرم را درست کردیم که همهی کاغذیها را در این وارد کنید.»
* قطعاً این موضوع بسیاری از تقلبها را کم کرده است.
درواقع نظارت سنهاب از اینجا بیرون آمد. اگر آن کار ها را نکرده بودیم نظارتی بهوجود نمیآمد. چون ناگهان دیدند که نمیتوانند بیخودی خسارت اعلام کنند. چون میدانستند بیمهی مرکزی بیمهنامهاش را میخواهد. بهانههای زیادی آوردند و خیلی مقاومت کردند. بیمهی مرکزی خوشبختانه خیلی همکاری کرد و آقای کریمی بسیار پایکار بودند. با مدیران شرکتهای بیمه جلسه میگذاشتند و مرا هم دعوت کردند. ما هر دو پیمانکار در این جلسات شرکت میکردیم. آقای کریمی میگفت: «هر کس اطلاعات موردنیاز آقای غفاری را به او ندهد، با من طرف است.»
* بزرگترین چالش شما با کدام شرکتهای بیمه بود؟
بزرگترین مشکل ما با بیمهی ایران با مدیریت آقای سهامیان بود که هم پورتفویشان خیلی بالا بود و هم خیلی مدیریت سنتی و مقاومی داشت. بیمهی مرکزی میگفت: «ما کاری نداریم، برو اطلاعات را بیاور.» گفتم: «با چه قدرتی؟» گفت: «با قدرت ما.» من همراه با آقای کیان، آقای مهندس نعمتی و چند کارشناس بیمه به شرکتهای بیمه میرفتیم و میگفتیم: «چرا اطلاعات را نمیدهید؟» یکی گفت: «سیستم ما داس است.» گفتیم سیستمشان را آوردند، همانجا برایشان اسکریت نوشتیم، دیتاها را خواندیم و آوردیم. هر شرکت بهانهای میآورد. به بیمهی پارسیان که رفتیم، گفتند برنامهنویس ما فرار کرده و به خارج از کشور رفته و حالا ما به اطلاعات دسترسی نداریم. گفتم برنامهتان کجاست؟ برنامهشان را آوردند، دو روز آن را بالا و پایین کردیم و با اینکه دیتایوشین نداشتند، پیدایش کردیم. به تکتک شرکتهای بیمه سر زدیم. پیش خود شرکت فناوران اطلاعات خبره که رفتیم، گفتند ما اینقدر کار داریم که به هیچوجه نمیتوانیم این کار را انجام دهیم. اگر میخواهید خودتان بیایید انجام دهید. گفتیم باشه. اولین بار بود که سیستم اطلاعاتی فناوران اطلاعات را لود کردیم و دیدیم وای چه غوغایی است. مثل کتاب بیستهزار فرسنگ زیر دریای ژولورن بود. کسی از آنها سردرنمیآورد. حالا خدا رحم کرد اسمهایشان فینگلیش بود از روی آنها میشد چیزهایی فهمید.
بوردروی فناوران یعنی اطلاعات ۲۳ شرکت بیمه اصلاح شد. در بیمهی ایران هم که رفتیم، کارشناس مقیمی آنجا گذاشتیم که هروقت آنها میگفتند ما نمیتوانیم، میگفت چه چیز را نمیتوانید؟ سریع اسکریپتهایش را مینوشت و دیتا را بیرون میآورد. آن زمان آقای بختیاری در بیمهی ایران مدیرمالی بودند و حمایتهای زیادی کردند که این کار انجام شود. چون حوزهی فناوری زیرمجموعهی مالی انجام میشد.
سه ماه پروژه را شروع کرده بودیم که آقای کریمی گفتند وزیر میخواهد بیاید سیستم را بازدید کند. گفتم: «لااقل بگذارید پنج ماه بشود.» گفتند: «نه باید آماده باشید.» پیش خودم گفتم چکار کنم. به بیمهی ایران زنگ زدم و گفتم هر چه دیتا دارید بفرستید. میخواستم دیتای بیمهی ایران را که از همه بزرگتر بود، برایشان دمو کنیم. خلاصه دیتای بیمهی ایران را برای وزیر پرزنت کردم. گفتند چقدر جالب است. حالا حاصل کار نهایتاً اکسلی بود که به نرمافزار تبدیل شده بود. اما آنها خیلی خوششان آمده بود!!
خلاصه به برج شش رسیدیم و قرارداد ما تمام شد. قرارمان این بود که یک سال هم خدمات رایگان به بیمهی مرکزی بدهم. به مرحلهی آخر رسیدیم و گفتند از روی اینها بوردرو دربیاور. گفتم بهشرطی که بودروی من را قبول کنید نه بوردروی شرکت بیمه را گفتند باشه.
ما برج ۷ سال ۱۳۹۰ تمام بوردروهایی را که سال گذشته بهصورت خوداظهاری میگرفتیم بهصورت ریز از طریق نرمافزار دریافت کردیم. کار خیلی سختی بود.ساختار اطلاعات بیمهنامهی الحاقیه خسارت را به آنها دادیم و آنها میبایست اطلاعات را با رابطه در این ساختار به ما میدادند. رابطه هم باید وجود میداشت؛ بیمهنامه به الحاقیه و الحاقیه به بیمهنامه باید وصل باشد. اطلاعات را در این ساختار گرفتیم و شروع کردیم به صورتحسابهای ماهانه زدن. همهی اینها در فضای وب و پیپیان بود.
شما در تولید نرمافزار باید حتماً فرایند پیشتولید را انجام دهید و باید تحلیل داشته باشید. ما در بیمهی مرکزی هیچیک از اینها را انجام ندادیم چون فرصتش را نداشتیم و باید سهماهه کار را انجام میدادیم. هنوز تحلیلی نکرده بودیم که از ما خواستند دمو کنیم. به همین دلیل است که نرمافزارهای بزرگ در ایران به نتیجه نمیرسد. چون مدیریتها توجیه نیستند که تولید نرمافزار ممکن است پنج سال زمان ببرد. باید صبر کرد. نمیداند مثلا وقتی خروجی فلان مرحله هنوز آماده نیست، نمیتوان به مرحلهی بعد رفت. فقط میگویند: «نتیجهی کار کجاست باید ببرم آن را نشان بدهم.» باید کاری کنیم که چیزی هدر نرود. من به آقای نوروزی گفتم: «من مسیر را طوری رفتم که نیاز به دوبارهکاری نداشت، وگرنه میتوانستم این کار را بهصورت جدا جدا برایتان طراحی کنم.»
* تفاوت این کر را با دنیا مقایسه کردید؟
کلی تبلیغ کردند که بیمهی مرکزی دارای کُر شد و صنعت اول دولت شد. شما وقتی کارتان را درست انجام دهید، مقاومت شکسته میشود. درست است که چالش پیش رویتان قرار میگیرد،اما وقتی چالش را درست حلوفصل کنید مقاومتها از بین میرود. نکتهی مهم دیگر، کوچک کردن مساله است. بعدها که در مورد کُرنویسی در بیمهگری جهان تحقیق کردم متوجه شدم اگر قرار بود کُر تهیه کنیم اصلا نباید اینگونه مینوشتیم.
ولی این در سطح دنیاست. آنها از سمت ریسک وارد میشوند و ما از سمت حقبیمه. آنها سرمایهگذاری را بررسی میکنند اما ما آخرش میگوییم سروته سرمایهگذاری را جمع کن. درواقع سیستم بیمهگری در کشورهای دیگر چیز کاملاً متفاوتی است. کُرهای دنیا همگی risk based هستند و بحث مدیریت ریسک در آن مطرح است. در کشورهای دیگر بیمه یعنی ریسک، اما اینجا میگوییم یعنی حقبیمه. حتی هنوز هم دید مسئولان بیمه روی حقبیمه است. در نظر نمیگیرند که ما موجودیتی را بیمه میکنیم که حقبیمه یکی از اجزای آن است. باید فکر کنیم که ریسک آن از چه جنسی است و چطور باید آن را هدایت کنیم؟ در برابر حق بیمهای که میگیریم چه پاسخهایی باید بدهیم؟ به اینها کاری نداریم.
خلاصه بوردروها بالاخره الکترونیکی شد و سال ۹۱ حدود ۹۵ درصد از اطلاعات بیمهی مرکزی مبتنی بر ریز اطلاعات شد. چون بیمهی ایران هنوز میگفت یکسری اطلاعات در شعب شهرستانهاست و در ستاد من وجود ندارد. ما فضایی برای اینها پیشبینی کردیم که تحت مغایرت ۵ درصد در بوردروها بیاوریم. یعنی طبق بوردروها ما ۵ درصد ریز اطلاعات نداشتیم. بیمهی مرکزی هم ۵ درصد انحراف دیتا را پذیرفت.
در مرحلهی بعد گفتند چرا دیتاها را ETL میکنید.یعنی آنها دیتا را در فضایی قرار میدهند و ما آنها را بهصورت batch میخوانیم،بعد پاکسازی میکنیم و در بانک اطلاعاتی میریزیم.
ادامه دارد……